
خاطرات یک دختر جوان
نام کتاب : خاطرات یک دختر جوان
نویسنده : آن فرانک
مترجم : رویا طلوع
انتشارات : کتابخانه علاءالدین
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱٫۸۶MB
صفحات : ۳۲۷
نام کتاب : خاطرات یک دختر جوان
نویسنده : آن فرانک
مترجم : رویا طلوع
انتشارات : کتابخانه علاءالدین
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱٫۸۶MB
صفحات : ۳۲۷
خاطرات یک دختر جوان یک دفتر خاطرات روزانه نوشته آن فرانک از قربانیان هولوکاست است که در دو سال زندگی مخفیانهاش در یک اتاقک زیرشیروانی در شهر آمستردام٬ بزبان هلندی نگاشته و سپس توسط تنها بازمانده خانواده یعنی پدرش اوتو فرانک جمعآوری و در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. درحال حاضر این کتاب به بیشاز پنجاه زبان گوناگون ترجمه شده و جزو برترین کتابهایِ جهان در قرن بیستم است. حق نشر کتاب در ژانویه ۲۰۱۶ و ۷۰ سال پس از مرگ نویسنده٬ به پایان رسید و طبق قانون کپی رایت در اتحادیه اروپا٬ این کتاب بصورت آنلاین در اختیار همگان قرار گرفت.
هولوکاست قربانیان زیادی گرفت، ولی این کلمات آن فرانک نوجوان 14 ساله یهودی، در قالب خاطرات روزانهاش بود که به این واقعه چهره و رنگ و لعاب ویژهای داد. آن فرانک با نام کامل اَنِلایز ماری آن فِرانک (۱۲ ژوئن ۱۹۲۹ - اوایل مارس ۱۹۴۵) یک یهودی آلمانی متولد شهر فرانکفورت بود که پس از مرگش به واسطهٔ چاپ دفترچهٔ خاطرات روزانهاش شهرت جهانی پیدا کرد. وی مدتها در آمستردامِ هلند همراه خانوادهاش، در یک اتاقک زیرشیروانی پنهان شده بود.
در طول جنگ جهانی دوم، آن فرانک برای فرار از آزار و اذیت نازیها، به همراه اعضای خانوادهاش و ۴ یهودی دیگر در اتاقی مخفی در خانهای قدیمی متعلق به قرن هفدهم مخفی شده بود، اتاقی که امروزه با نام مخفیگاه آن (Secret Annex) شناخته میشود. البته متأسفانه این دختر نوجوان از این جنگ جان سالم به در نبرد، اما در سال ۱۹۴۷ دفترچه خاطرات او به چاپ رسید. در سال ۱۹۵۷، بنیاد آن فرانک تأسیس شد و در همان بدو امر، به حمایت از کسانی برخاست که میخواستند این خانهی تاریخی و ارزشمند را از تخریب و ویرانی نجات دهند. خانهی معروف آن فرانک، یک خانه معمولی نیست. اینجا محل زندگی یک نویسنده کم سن و سال و موزهای تاریخی است که از دوران محدودیتهای زندگی یهودیان در زمان سلطهی نازیها خبر میدهد. اما بیایید ببینیم داستان چگونه آغاز شد.
آن فرانک در 12 ژوئن 1929 در شهر فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. آن تا سن پنج سالگی به همراه پدرش اتو، مادرش ادیت و خواهر بزرگترش مارگوت در آپارتمانی در حومه فرانکفورت زندگی می کرد. هنگامی که هیتلر در سال 1933 زمام امور را در آلمان به دست گرفت، خانواده فرانک به شهر آمستردام در هلند نقل مکان نمود تا از سرکوب و آزار یهودیان توسط رژیم نوپای نازی در امان بماند. هفت سال بعد، اما، در سال 1940 ارتش نازی خاک هلند را به اشغال خود درآورد و آرامش گذرای این خانواده را در هم شکست. در ژوییه 1942، مقامات نازی در هلند دستور یافتند که کلیه یهودیان ساکن این کشور را به اردوگاه های مرگ در لهستان اشغالی اعزام کنند.
پس از این جریان، خیلی زود عرصهی زندگی بر خانوادههای یهودی سختتر و سختتر شد. به دنبال افزایش فشارها، اتو ناگزیر از گرفتن تصمیمی سخت بود، او باید انتخاب میکرد که بماند و خطر گرفتار شدن و اسارت را به جان بخرد، یا زندگی مخفیانه را انتخاب کرده و خود و خانوادهاش را از خطر برهاند. به همین خاطر او به مکانی مخفی در محل کارش پناه برد که دست کم برای مدتی آنها را از بلا و مصیبتی که زندگیشان را تهدید میکرد، نجات داد.
آن و خانواده اش در یک اتاق زیرشیروانی مخفی در آپارتمانی در مجاورت ساختمان شرکت اتو فرانک مخفی شدند. چهار یهودی دیگر که دوستان خانوادگی آنها به شمار می رفتند به زودی به خانواده فرانک ملحق شدند. در حالی که نازی ها در سراسر خاک هلند در شکار یهودیان بودند، هشت ساکن این مخفیگاه به یمن شهامت و فداکاری تعداد انگشت شماری از دوستان و همکاران اتو فرانک که به آنها آذوقه و مواد مورد نیازشان را می رساندند، توانستند در این اتاقکِ زیرشیروانی به زندگی مخفی ادامه دهند. این اتاق امروزه با نام مخفیگاه آن (Secret Annex) شناخته میشود. آن در این مقطع به طور پنهانی شروع به نوشتن خاطرات و تجربیات خود از آن دوران و شرایط سخت زندگی زیرزمینی میکند.
و اما داستان این مکان مخفی چیست؟ این مکان در اصل خانهای است که در نزدیکی کانالی به نام پرینسِنخِراخت (Prinsengracht) در نواحی مرکزی شهر آمستردامِ هلند واقع شده است. این خانه و ساختمان کناری آن که بعدها توسط موزه خریداری شد، در سال ۱۶۳۵ توسط دیرک ون دلفت (Dirk Van Delft) ساخته شد. البته زمان ساخت سردر و نمای بیرونی آن به سال ۱۷۴۰ برمیگردد، زمانی که قرار بود این خانه تخریب شود. در اصل اینجا اقامتگاهی خصوصی بود که بعدها به عنوان انبار کالا مورد استفاده قرار گرفت. اما در شروع قرن بیستم خانه از یک کارخانهدار به یک تولیدکنندهی پیانو رسید که سرانجام آن را در سال ۱۹۳۹ تخلیه کرد.
در اول دسامبر سال ۱۹۴۰، پدرِ آن، اُتو فرانک (Otto Frank) به دفتری در این ساختمان منتقل شده و آنجا مشغول به کار شد، جایی که بعدها برای دو سال پذیرای او و خانوادهاش و شاهد زندگی مخفی آنها بود. البته تا زمانی که با خیانت فردی ناشناس این مخفیگاه لو رفته و همگی به دست مقامات نازی افتادند.
آن در کتاب خود که با نام خاطرات یک دختر جوان شناخته میشود، دقیقترین توصیف را از این ساختمان کرده است. این خانه از چهار طرف توسط خانههای چهار گوش دیگر از چشم پنهان شده بود. همین ویژگی این عمارت را به مکانی ایدهآل برای مخفی شدن اتو فرانک، همسرش ادیت (Edith)، دو دخترش آن و مارگوت (Margot) و البته ۴ یهودی دیگر که در حال فرار از سربازان نازی بودند، کرد. این فضای مخفی تنها ۴۶ متر مربع وسعت داشت، اما آن در کتابش مینویسد که این خانه در مقایسه با بسیاری از مکانهای مخفی آن زمان که در موردشان شنیده بود، به نظر خانهای مجلل و باشکوه بوده است.
در این مدت کارمندان غیر یهودی در قسمت زیرین این مکان مخفی در رفت و آمد بوده و به کارشان مشغول بودند، کارمندانی که به این خانواده کمک کرده و برای آنها غذا و دیگر مایحتاج زندگی را فراهم میکردند. همچنین آنها را در جریان اخبار خارج از این پناهگاه مخفی قرار میدادند، اخباری که بیشتر اوقات چندان امیدوار کننده نبود. در آن زمان خانههایی از این دست بسیار بودند و شاید هم از چنین رفاهی برخوردار نبودند. دوران بدی بود، دورانی که یهودیان هلند در صورت گرفتار شدن، به اردوگاهای مرگ در شرق لهستان فرستاده میشدند.
در چهارم آگوست سال ۱۹۴۴، نیروهای اِس اِس (SS) به این مکان مخفی حمله ور شده و همگی را دستگیر کردند. هویت شخصی که آنها را لو داده بود، تا به امروز مخفی مانده است. چهار روز بعد خانواده به کمپ وستربورک (Westerbork) فرستاده شدند و بعد از آنجا به آشوویتس منتقل شدند. آن فرانک و خواهرش مارگوت در اواخر اکتبر 1944 برای بیگاری به ارودگاه برگن-بلزن در شمال آلمان انتقال یافتند. پس از ماه ها بیگاری در این اردوگاه ، آن و مارگوت در ماه مارس 1945 بر اثر ابتلا به بیماری حصبه و نبود امکانات درمانی فوت کردند، درست چند هفته قبل از آزادسازی این اردوگاه به دست نیروهای ارتش انگلیس در 15 آوریل 1945 .
آن در آنزمان پانزده سال داشت و تصور میکرد تنها عضو باقی مانده از خانواده است که هنوز نفس میکشد. در واقع این مسئله درست بود، چون مادرش، ادیت فرانک، نیز در اوایل ژانویه 1945 در آشویتس دیده از جهان فرو بسته بود. از میان ساکنان مخفیگاه، تنها اتو فرانک زنده ماند و پس از آزادی آشویتس توسط نیروهای شوروی در 27 ژانویه 1945، سرانجام به آمستردام بازگشت.
آن فرانک در طول مدت اقامت پنهانی خود در آن بالاخانه مخفی، در دفتر کوچک سبز و قرمز رنگی که با یک قفل طلائی رنگ بسته می شد، وقایع روزمره و شرایط زندگی ناهنجار خود را به رشته تحریر درآورد. این دفترچهٔ خاطرات که در سالروز تولد ۱۳ سالگیاش به آنه هدیه شد، دربرگیرندهٔ خاطرات زندگی وی از تاریخ ۱۲ ژوئن سال ۱۹۴۲ تا یکم آگوست ۱۹۴۴ میباشد. او طی این دو سالی که در مخفیگاه به سر می برد، دفترچه خاطراتش را محرم اسرار خود کرده بود و در آن همه احساسات و تجربه هایش و امیدها و هراسهایش را ثبت می کرد. اما از میان همین جملات صادقانه و گاه شاعرانه می توان به خوبی به زوایای روح مقاوم و درخشان او پی برد.
در آغاز آن فرانک این خاطرات را فقط برای خودش می نوشت. اما یک روز در سال 1944 گریت بواکستین، یکی از اعضای دولت در تبعید هلند در یک برنامه رادیویی که از لندن پخش می شد ابراز امیدواری کرد که بتوان در پایان جنگ، نوشته های شاهدان عینی درباره درد و رنجی را که هلندیها زیر یوغ ارتش هیتلری متحمل شده اند، گردآوری و منتشر کرد. او بطور خاص به نامه نگاریها و دفترهای خاطرات اشاره نمود. این گفتار رادیویی به شدت آن فرانک را تحت تاثیر قرار داد و او تصمیم گرفت که در خاتمه جنگ، خاطراتش را به صورت یک کتاب منتشر کند. به این ترتیب این دختر نوجوان خاطراتی را که تا آن زمان نوشته بود، مجددا به رشته تحریر درآورد و برخی مطالب را که جالب نمی دید، حذف کرد و بندهای جدیدی را از روی حافظه به اینجا و آنجای خاطراتش اضافه نمود. در عین حال او نسخه اولیه خاطراتش را نیز حفظ کرد. آخرین مطلبی که آن فرانک در دفتر خاطراتش نوشت به تاریخ 1 آگوست 1944 ثبت شده است. سه روز بعد، هشت ساکن مخفیگاه دستگیر شدند.
بعد از دستگیری اعضای خانواده و آن چهار نفر دیگر، کل خانه به دستور مقامات پاکسازی شده و همه چیز از جمله لباس، مبلمان و وسایل شخصی خانوادهی فرانک و دیگر دوستان آنها به خانوادههای آسیب دیده در آلمان اهدا شد. اما قبل از آن که ساختمان پاکسازی شود، دو دوستِ اتو به نامهای میپ گیس و بِپ واسکوئیجل که به مخفی شدن آنها در این مکان کمک کرده بودند، برخلاف دستور مقامات پلیس هلند، به خانهی مخفی رفته و بخشی از وسایل شخصی این خانواده را نجات دادند. دفترچه خاطراتِ آن، در میان این وسایلِ نجات یافته بود.
بعد از آن که تنها بازماندهی این خانواده اتو فرانک به آمستردام بازگشت، آنها این کاغذها که تنها یادگار او از دخترش بودند را به او باز پس دادند. بعدا اتو برای زنده نگه داشتن خاطرات آن و خانواده اش بخشهایی منتخب از این خاطرات را انتخاب کرده و انتشارات Contact Publishing در سال ۱۹۴۷ آنها را در قالب یک کتاب در هلند به چاپ رساند. برای این کتاب عنوان Het Achterhuis انتخاب شد که توسط خودِ آن برای این دفتر خاطرات برگزیده شده و روزشمار خاطرات او در این مکانِ مخفی به شمار میرفت. این لغت در زبان هلندی به معنای حیاط پشتی است.
پنج سال بعد از انتشار این دفترچه در هلند، نسخه انگلیسی آن در سال ۱۹۵۲ با عنوان The Diary of a Young Girl (به فارسی: خاطرات یک دختر جوان) توسط انتشارات Doubleday در آمریکا و توسط انتشارات Valentine Mitchel در انگلستان منتشر شد. خاطرات آن فرانک با عنوان خاطرات یک دختر جوان به فارسی نیز ترجمه شده است.
مدت کوتاهی بعد از انتشار کتاب، بازدیدکنندگان به تماشای خانهای آمدند که شاهد زندگی مخفی دو ساله این خانواده بود. آنها میخواستند از نزدیک اتاقهای مخفی را دیده و در حس و حال این خانواده شریک شوند. اما در سال ۱۹۵۵ شرکت به جای دیگری نقل مکان کرده و کل بلوک ساختمانی فروخته شد. خریداران جدید میخواستند همه خانهها را برای ساخت یک کارخانهی جدید تخریب کنند. اما همزمان با این تصمیم، کمپینی برای جلوگیری از این مسئله تشکیل شد، کمپینی که قصد حفاظت از این یادبود تاریخی را داشت. سرانجام با برگزاری یک گردهمایی و تظاهرات اعتراضی در روز تخریب، تلاشهای آنها به ثمر نشسته و ساختمان از خراب شدن نجات پیدا کرد.
بنیاد آن فرانک در سوم ماه می ۱۹۵۷ به همت اتو و یوهانس کلیمن تأسیس شد. بنیادی که به لطف کمکهای شخصی و جمع آوری سرمایهی لازم، اکنون میتوانست این خانه را خریداری کند. در ماه اکتبر همان سال، صاحبان شرکت برای نشان دادن حسن نیت خود، این خانه را به بنیاد هدیه کردند. به همین خاطر پول جمعآوری شده صرف خرید ساختمان کناری شد و سرانجام در سال ۱۹۶۰ این بنا به عنوان موزه، پذیرای گردشگرانی شد که روز شمار زندگی دختری جوان را در اتاقهای مخفی آن جستجو میکردند.
در ابتدا و به خاطر تخلیه صورت گرفته توسط نیروهای اِس اِس، این مخفیگاه کاملا خالی از هر اسباب و اثاثی بود. هر چند اتو هم بعد از باز پسگیری ملک، تصمیم گرفت که اتاقها همچنان خالی باقی بمانند. تنها یک بار آن هم برای ثبت یک تصویر، مقداری لوازم منزل به محیط اضافه شد. البته از سوی دیگر به دلیل کمبود جا و ازدحام بازدیدکنندگان، شلوغی بیش از حد اتاقها هم امکانپذیر نبود. البته باید گفت که این خانه از نقشه و طراحی داخلی خوبی هم برخوردار است که موفق شده برای چنین مدت طولانی خانوادهای را در آرامش و دور از چشم بقیه مخفی نگاه دارد.
خانهای که موزه شد، درهایش را در تاریخ سوم ماه می ۱۹۶۰ به روی عموم گشوده و مکانی مخفی را به نمایش گذاشت که همچون یک نمایشگاه، زندگی و گذران روزهای این دختر نوجوان را به نمایش میگذاشت. اتاقهایی که به نوعی یادآور زجرها و شکنجه های آن دوران است، یادآور تبعیضهایی است که زمانی انسانها ناگزیر از تحمل آن بودند. این مکان شاید اکنون خالی از جریان زندگی بود، اما در عوض با جذابیتی دیگر همراه شده و به خصوص با انتشار گسترده این کتاب به زبانهای دیگر، در سطح جهانی نیز شناخته شدهتر از قبل شده بود. در همان سال نخست حدود ۹ هزار نفر به بازدید این خانه آمدند و در طول یک دهه این مقدار دو برابر شد. در طول سالیان بعد با توجه به حجم بالای بازدیدکنندگان، ساختمان نیاز به مرمت و بازسازی پیدا کرده و به ناچار در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۹۹ به منظور ترمیم و بازسازی برای مدتی بسته شد.
در سپتامبر سال ۲۰۰۱، ملکه بئاتریس (Queen Beatrix) دوباره موزه را بازگشایی کرد که اکنون بسیار مجهزتر از قبل شده بود. این ساختمان حالا دارای فضاهای نمایشگاهی، یک کتابفروشی و یک کافه بود.
در فیلمی که در سال ۱۹۵۹ و بر اساس زندگی آنه ساخته شد، شلی وینترز (Shelley Winters) ایفای نقش میکرد؛ هنرمندی که برندهی جایزه آکادمی اسکار شد. او جایزهی خود را به این موزه اهدا کرد که اکنون در جعبهای شیشهای در این موزه نگهداری میشود.
در سال ۱۹۹۸ و بعد از از توافقات صورت گرفته با خانهی آنه فرانک، Anne Frank Zentrum در کشور آلمان و در شهر برلین افتتاح شد. نمایشگاهی که هم نگاهی به گذشته دارد و همه به آنچه امروز میگذرد. این نمایشگاه باز هم به زندگی آنه فرانک و دنیایی که او در آن میزیست پرداخته است. برگزارکنندگان در قالب این نمایشگاه، سعی در نشان دادن و پاسداشت ارزشهایی همچون توجه به حقوق بشر دارند.
اما خانه آنه فرانک همچنان در مرکز توجه قرار دارد. در سال ۲۰۰۷ یک میلیون بازدیدکننده به تماشای این موزه رفتند. در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ این موزه نزدیک به ۱/۲ میلیون بازدیدکننده داشت و بعد از موزههای Rijksmuseum و آثار ونگوگ، عنوان سومین موزه معروف هلند را از آن خود کرد.
و اما کتابی که نقشی پر رنگ در این موفقیت داشت. این کتاب را باید مکاشفهی آن به سبک و سیاق خود دانست، نگاه ژرف دختری نوجوان به زندگی خود در دورهای سراسر پر آشوب و ترس. آنچه که روزهای یکنواخت زندگیش را در مخفیگاهی به ظاهر امن شکل میداد. او نمیدانست که به نوعی تاریخی را مینگارد که برای نسلهای بعد دردناک، شرمآور و البته جالب توجه است. کتاب او که بعدها به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شد را شاید بتوان در شمار معدود آثار چاپ شده در هلند به شمار آورد که بیش از هر کتاب دیگری به سایر زبانها ترجمه شدهاند. میلیونها نسخه از این کتاب در اقصی نقاط دنیا به فروش رسیده است و به اشکال مختلف بر پردهی سینما یا صحنه تئاتر به نمایش در آمده است.
این اثر که به زبانهای بسیاری ترجمه شده، یکی از پرخوانندهترین کتابهای جهان به شمار میآید و چندین نمایشنامه و فیلم بر اساس آن ساخته شدهاست. در حقیقت این دفترچهٔ خاطرات روزانه، آن فرانک را به یکی از مطرحترین قربانیان نسل کشی یهودیان (هولوکاست) تبدیل کردهاست. او در کتاب خاطرات خود به نحو شگفتانگیزی پیش بینی میکند که زمانی شهرتش جهانی خواهد شد.
روزنامه گاردین به مناسب سالگرد قتلعام یهودیان در جنگ جهانی دوم بخشهایی از این کتاب را منتشر ساخته است. این روزنامه برای نامیدن این بخشها از واژه Quotes استفاده کردهاست. این واژه معمولا به سخنان و گزینگویههای حکیمانه بزرگان تاریخ و فرهنگ و سیاست اتلاق میشود و اتلاق آن به بخشهایی از خاطرات یک دختر نوجوان ۱۳ ساله بنظر نامتعارف میآید. اما احتمالا شما هم مثل ما ممکن است با خواندن این جملات نظرتان در این مورد کمی تغییر کند. برای اکثر مخاطبان اروپایی این کتاب نیز باور اینکه چنین خاطراتی به قلم یک دختر نوجوان به رشته تحریر درآمده باشد، کمی سخت بود، اما شواهد و قرائن مستدلتر از آن بود که بتوان نسبت به این مسئله تردیدی به خود راه داد.
امروز در هلند و آلمان خیلیها ممکن است کتاب خاطرات آن فرانک را نخوانده باشند اما قطعاً او را میشناسند. بسیاری از این جملات در ادبیات روزمره مردم این دو کشور رایج شد. و این دختر منزوی را تبدیل به یک شخصیت رسانهای و پولساز کرد. اگر به سایت موزه آن فرانک مراجعه کنید میبینید که این دختر به بسیاری از نوجوانان هلندی و آلمانی به عنوان یک اسوه و الگوی خلاقیت و پایداری برسر ایمان معرفی میشود.
برای درک بهتر آنچه آن تجربه کرد، شاید باید خودمان را به جای او بگذاریم. در عنفوان جوانی با سری پرشور و دلی پر امید ناگزیر از زندگی پنهان هستید، دوست دارید تجربه کنید، اما وسعت تجربه اندوزی اندک است. روزهایتان به شب میرسد و شبهایتان به صبح، اما به جز چهار دیواریهای تنگ و صحنههای تکراری محصور در قاب پنجره، چیزی نمیبینید. روزها از پی هم میگذرند و این تکرار و یکنواختی بر زندگی شما حاکم است. با این وجود همیشه گوشهای از ذهنتان معطوف خطری است که زندگی شما و عزیزانتان را تهدید میکند؛ ترس از شکنجه، ترس از دوری و البته ترس از مرگ. با هر صدایی ناخودآگاه از جا میپرید و هر دم انتظار حادثهای شوم را میکشید. با این وجود در کنار خانوادهتان هستید و این قوت قلب شما است، هر چند ترس از فرداهای نیامده، دست از سرتان برنمیدارد. و همین تجربیات متفاوت است که زندگیِ آن و حتی مرگ او را این چنین در مرکز توجه قرار داده است. دنیایی که باید آرزو کنیم دیگر توسط هیچ کسی فارغ از هر باور و مذهب و تفکری تجربه نشود.
ایلیا ارنبرگ (نویسنده و شاعر روسی): «یک صدا از سوی شش میلیون سخن می گوید: نه صدای یکی از پیران قوم، نه صدای یک شاعر، بلکه صدای یک دخترک عادی.»
النور روزولت: «این کتاب در زمره خردمندانه ترین و تکاندهنده ترین تفسیرهایی است که تاکنون در باره جنگ و آثار آن بر حیات انسانها خوانده ام.»
جان اف کندی: «چه بسیارند آنان که در طول تاریخ در دفاع از حیثیت و شرف انسانی در دوران محنت و مصیبت سخن گفته اند، اما در میانشان هیچ صدایی رساتر از صدای آن فرانک به گوش نمی رسد.»
نلسون ماندلا: «من خاطرات آن فرانک را در زندان مطالعه کردم و از آن بسیار انگیزه گرفتم.»
پریمو لوی: «آن فرانک به تنهایی ما را بیشتر از بی شمارانی که درست مانند او رنج کشیدند، اما چهره هایشان در محاق باقی مانده، تحت تاثیر قرار می دهد. شاید درست هم همین است، چرا که اگر قادر بودیم درد و رنج همه آنها را جذب کنیم، دیگر نمی توانستیم به حیاتمان ادامه دهیم.»
• خاطرات یک دختر جوان ترجمه ای است از کتاب Het Achterhuis (به فارسی: حیاط پشتی) نوشته آن فرانک که نخستین بار سال 1947 توسط انتشارات Contact Publishing در هلند منتشر شد.
زمان: 1944-1942 میلادی
مکان: هلند (شهر آمستردام)
از لحظه ای داستان خاطراتم را آغاز می کنم که تور را دریافت کردم؛ یعنی زمانی که تور را روی میز هدایای تولدم دیدم. روز جمعه 12 ژوئن، ساعت شش صبح بیدار بودم البته قابل فهم است؛ چرا که روز تولدم بود. ولی اجازه نداشتم ساعت شش از جایم بلند شوم و به همین خاطر تا یک ربع به هفت نتوانستم بروم سر و گوشی به آب دهم ...
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
ممنون از سایت بسیار عالی شما
[…] […]