
پنج بامداد پایان پیام
نام کتاب : پنج بامداد پایان پیام
نویسنده : آگاتا کریستی
مترجم : بهرام افراسیابی
انتشارات : راد
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۲۸٫۹MB
صفحات: ۱۸۶
نام کتاب : پنج بامداد پایان پیام
نویسنده : آگاتا کریستی
مترجم : بهرام افراسیابی
انتشارات : راد
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۲۸٫۹MB
صفحات: ۱۸۶
جنایت در یک روستای دورافتاده انگلیسی و در محیطی نیمه اشرافی رخ میدهد. "راجر آکروید" در اتاق کارش به قتل میرسد و نویسنده، بنابر سنت متداول «عصر طلایی»، نقشه منزل را در اختیار خوانندگان میگذارد، پرسوناژهای رایج رمان کلاسیک معمایی هم همگی حضور دارند، از سرپیشخدمت عصا قورت داده و مقرراتی (که رفتارش مشکوک است، ولی خواننده به او سوء ظن نمیبرد) گرفته تا مستخدمهها و آشپز و سرآشپز و سایر خدمه که جزو ملزومات این گونه آثارند. خواهر راوی داستان (دکتر دهکده که نقش دستیار کاوشگر را نیز ایفا میکند) یکی از بامزهترین شخصیتهای رمان است، زیرا این زن خوش نیت و بی اندازه فضول مدام شایعههای مضحک و بی اساس را که با پشتکاری کم نظیر از اینجا و آنجا گرد آوردهاست، نقل قول میکند و باعث انبساط خاطر خوانندگان میشود. کارآگاه ماجرا، جناب "هرکول پوآرو" که در همسایگی دکتر منزل دارد و راوی داستان او را «مرد کله تخم مرغی» مینامد، به شیوهای کاملاً شرلوک هولمزگونه سؤالهایی ظاهراً بی ربط میکند که در آخر معلوم میشود تا چه اندازه مهم بوده اند؛ نظیر توجه خاصی که به رنگ چکمههای مظنون ماجرا نشان میدهد. همه رمانهای معمایی موفق این دوره، به نحوی به خواننده کلک میزنند و ترفندی که آگاتا کریستی در اینجا به کار بسته است، برای آن ایام بی اندازه بدیع و بی نظیر بود. این شگرد مورد قبول بسیاری از اصولگرایان نیفتاد، چون یکی از قواعد دهگانه را که حکم میکند راوی هیچ مطلبی را از خواننده پنهان ندارد، زیر پا میگذارد. اعضای «باشگاه پلیسی نویسان اصولگرا» ـ از جمله خود آگاتا کریستی ـ سوگند خورده بودند در روایت پردازی «روراست» باشند، حال آنکه در پنج بامداد پایان پیام، آشکارا، از این میثاق تخطی شدهاست. کریستی که پیش از نگارش این رمان، در «باشگاه پلیسینویسهای اصولگرا» سوگندنامه "صداقت با خواننده" را امضا کرده بود، در این اثرش به روشنی از عهد خود برگشت و با پنهان کردن جزئیاتی از معمای قصه، دم به دم خواننده را شگفتزده میکرد. "دوروتی سایرز" از نادر کسانی میباشد که این شیوه بدیع را مجاز شمرده است. آگاتا کریستی اگر هم قبل یا بعد از نگارش پنج بامداد پایان پیام، داستان پلیسی دیگری ننوشته بود، باز هم به خاطر این اثر جایگاه مهمی در تاریخ داستانهای پلیسی داشت. پنج بامداد پایان پیام، به قواعد مرسوم و دیرپای قصههای جنایی پشت کرده و از این لحاظ بین خوانندگان و کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد. کریستی در زندگینامهاش به این اختلافنظرها اعتراف کرده و نوشته است:
"خیلیها معتقدند پنج بامداد پایان پیام، تقلب است، ولی اگر داستان را با دقت بیشتری بخوانند، میبینند که اشتباه میکنند. انحرافات زمانی مختصری که در داستان وجود دارد، بخوبی در جملات دوپهلو نشان داده شده".
در کنار "هرکول پوآرو"ی همیشگی قصههای کریستی شخصیتهای رایج رمان کلاسیک معمایی هم همگی در این قصه حضور دارند و برای علاقمند جدی رمان معمایی، فضایی ملموس و پرکشش را رقم میزنند. اکثر خوانندگان و منتقدان، کتاب پنج بامداد پایان پیام را شاهکار آگاتا کریستی و جزء برترین های ادبیات پلیسی جهان می دانند.
• کتاب پنج بامداد پایان پیام، ترجمه اثری است با نام The Murder of Roger Ackroyd (به فارسی: قتل راجر آکروید) نوشته خانم آگاتا کریستی، که ابتدا در ژوئن سال 1926 توسط انتشارات William Collins, Sons در انگلستان منتشر شد و سپس در 19 ژوئن همان سال توسط انتشارات Dodd, Mead and Company در آمریکا منتشر شد.
• کتاب پنج بامداد پایان پیام، جلد چهارم از مجموعه کارآگاهی هرکول پوارو می باشد.
• این کتاب، با عنوان قتل راجر آکروید (با ترجمه "خسرو سمیعی") نیز ترجمه شده است.
زمان: نامشخص
مکان: انگلستان
اهالی روستای کوچک "کینگز آبوت"، همه از مرگ خانم "فرارز" حرف میزنند که یکی از بیماران دکتر "جیمز شپارد" بوده. خانم "فرارز" ظاهرا به علت مصرف بیش از اندازه ورونال فوت کرده و بسیاری از اهالی روستا از جمله "کارولین"، خواهر فضول "جیمز"، معتقدند که خانم "فرارز" چون شوهرش را با آرسنیک به قتل رسانده، دچار عذاب وجدان شده و خودکشی کرده. خانم "فرارز" قرار بوده پس از گذشت مدتی از برگزاری مراسم عزاداری شوهرش، با جوان شایستهای به نام "راجر آکروید" ازدواج کند. دکتر "شپارد" با یکی از همسایههایش به نام "هرکول پوآرو" دربارهی این مسائل صحبت میکند. "پوآرو" بلژیکی است و قبلا کارآگاه بوده و حالا بازنشسته شده و اوقاتش را به کشت کدو مسمایی میگذراند. شب بعد دکتر "شپارد" برای شام به منزل "راجر آکروید" دعوت میشود و پس از شام "آکروید" نزد او اعتراف میکند که از مرگ خانم "فرارز"، عذاب وجدان دارد. "شپارد" از "آکروید" جدا میشود و به خانه برمیگردد. ولی هنوز یک ساعت نگذشته که دوباره به خانه "آکروید" احضار میشود ...
"کارولین" همه خبرها را بیدرنگ به برون از خانه منتقل میکرد وی به جای خبرآوردن به خانه، خبر از خانه به بیرون میبرد. حتی خواهرش هم نمیدانست "کارولین" چگونه با این سرعت و دقت به سریترین خبرها دست مییابد. از این رو خواهرش سعی میکرد کمتر با وی در مواردی که میخواهد راست و دروغ را به هم ببافد و از آن خبر داغی بسازد، صحبت کند و بیشتر طفره میرفت. راستش ما در روستا زندگی میکردیم و بیپرده باید بگویم که دهاتی محسوب میشدیم، و خوب میدانید در دهات هم به علت فقدان سرگرمی های خاص، بهترین، ارزانترین سرگرمی آنها گپ زدن است که در نهایت به غیبت میانجامد. ده ما یعنی "کینگز آبوت" هم از این زندگی مستثنی نبود زیرا که "کینگز" روستایی کوچک با جمعیتی محدود بود. در "کینگز آبوت"، دو خانه خیلی انگشتنما بودند، یکی از آنها خانهی آقای "راجر" بود که به دلایل مختلف از تمام خانهها شناخته شدهتر بود، معلوم است که با این وضعیت چقدر شایعه و حرفهای راست و دروغ پیرامون این بنا و ساکنین آن بود و خوراک خوبی برای غیبتکنندگان محسوب میشد. به هر حال هر چه را که در مورد آن خانه میگفتند میشد، بدان شک کرد، مگر در مورد پسری که در آن خانه میزیست: "رالف"، فرزند خواندهی آقای "راجر" به تأیید و تصدیق تمام اهالی خوشگلترین چهرهی "کینگز آبوت" بود، ولی این زیبایی ظاهری بود. خانهی دوم، خانهی بزرگ خانم "فرارز" بود موضوع جالب این بود که، هم خانه "فرارز" و هم آقای "راجر" همسرانشان را به علت افراط در مشروب از دست داده بودند. سن زیاد، تملک، همدردی و تنهایی وجوه مشترکی بود که این دو خانهی سرشناسان را مانند پلی به هم متصل میکرد. شایع شده بود که آقای "راجر" و خانم "فرارز" مرتباً یکدیگر را ملاقات میکنند ...
دیدگاه خود را وارد کنید