
آشیانه عقاب
نویسنده : زین العابدین موتمن
انتشارات : علم
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱۴٫۸MB
صفحات : ۹۰۸
نویسنده : زین العابدین موتمن
انتشارات : علم
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱۴٫۸MB
صفحات : ۹۰۸
برای حفظ حق کپیرایت، این کتاب بدون لینک دانلود قرار دادهشدهاست. لطفا اگر قصد فروش کتابهای خود در لیلیبوک را دارید، از طریق فرم تماس با ما با ما در ارتباط باشید.
کتاب آشیانه عقاب در میان رمان های تاریخی ادبیات معاصر ایران، اثری ارزشمند است که به طرزی کم نظیر قبول عامه یافته. وقایع این رمان در زمان حکومت ملکشاه سلجوقی و وزیر نامی او، نظام الملک روی می دهد. موضوع اصلی داستان رقابت میان نظام الملک و حسن صباح، رهبر فرقه اسماعیلیه در ایران است. نویسنده با استفاده از منابع تاریخی و قدرت خیال، محیط اجتماعی ایران در نیمه دوم قرن پنجم هجری (قرن یازدهم میلادی) را بازآفرینی می کند، او دربار ملکشاه سلجوقی در اصفهان و دسیسه های درباریان و نقش زنان پادشاه در این وقایع را در قالب داستانی جذاب و هیجان انگیز به تصویر می کشد.
حسن صباح (۴۶۴ قمری - ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری) از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند. مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخهای از پیروان امامان است، اما به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از جعفر صادق حق فرزند وی، اسماعیل دانسته و مهدی موعود امام (آخر الزمان) را از نسل او میدانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
این فرقه در ده سطح طراحی شده بود و به افراد در سطوح پایینتر گفته میشد که قرآن علاوه بر معنای ظاهری معانی عمیقتر و نهفتهای نیز دارد. در آخرین سطح (امامت)، فرد همه چیز را حتی تجربههای شخصی خویش را تنها در صورتی میپذیرد که عقل بر آن حکم دهد. عقاید بدین حد سختگیرانه تنها در عدهای از اندیشههای بودایی دیده میشود. حسن صباح عقیده داشت همهٔ افراد توانایی رسیدن به بالاترین سطح را ندارند و بنابراین بیشتر افراد را در ردههای پایین و برای اطاعت از اوامر خویش نگاه میداشت. بسیاری از سازمانهای زیرزمینی مانند روشنضمیران و فراماسونری شیفتهٔ حسن صباح و سازماندهی او بودهاند.
حسن بن علی بن محمد بن جعفر بن حسین بن محمد صباح حِمَیری (حسن صباح که در تاریخ معروف به سیدنا نیز هست) اهل ری بود. پدرش او را به مدرسهٔ امام موفق (نیشابور) برد تا نزد او تحصیل کند.
در بعضی منابع از حسن صباح، عمر خیام و خواجه نظامالملک به عنوان سه یار دبستانی یاد شدهاست. این سه یار دبستانی با هم عهد میکنند که هرکدامشان زودتر به مقامی رسید دیگران را کمک کرده و به مقام بالایی برسند. خواجه نظامالملک از سه دوست خود زودتر به مقامی رسید و به عهد دیرین با دوستان پایبند بود لذا برای عمر خیام جیره ای دائم مقرر نمود و حسن صباح را به دربار سلجوقی معرفی نمود.
پس از گذشت زمانی قدرت و نفوذ حسن صباح گسترش یافت، لذا پس از مدتی از دربار سلجوقی تبعید گردید و این سرآغاز حرکت وی شد. پس از تحصیل به مصر رفت و آنجا با خلیفه فاطمی، المستنصر بالله ملاقات کرد. فرقهٔ او را نزاریه نیز مینامند؛ زیرا او بر سر جانشینی المستنصر با امیر الجیوش مخالف بود. المستنصر دو پسر داشت به نامهای نزار و مستعلی. او ابتدا پسر اولش نزار را جانشین خود کرد اما با مخالفت امیرالجیوش، مستعلی را به عنوان جانشین خود اعلام کرد. اختلافات آنها هم از همین جا شروع شد. طبق اعتقاد اسماعیلیان نصب اول قبول است و نصب دوم باطل. سپس به ایران آمد و از آنجایی که کلامی آتشین و پرنفوذ داشت روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد.
حسن صباح در پی بیماری کوتاهی، در ۲۶ ربیعالثانی ۵۱۸ قمری درگذشت. او را در نزدیکی قلعه الموت به خاک سپردند. مقبره او، که بعداً کیابزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه ایران نیز در آنجا دفن شدند، تا هنگامی که به دست مغولان ویران گشت، زیارتگاه اسماعیلیان نزاری بود.
منطقه اَلَموت یا رودبار الموت منطقه ای کوهستانی در سلسله جبال البرز، واقع در شمال شرقی استان قزوین، و جنوب مازندران و گیلان است. این منطقه در دنیای قدیم یکی از مراکز بزرگ داروسازی بشمار می رفت. نام این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب نوشته تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت. حسن صباح در الموت زندگی می کرد و پیروانش او را خداوند الموت می نامیدند.
الموت کلمه ای است مرکب از دو واژه آله و اموت. نویسنده برهان قاطع این کلمه را به فتح الف و لام بر وزن "جبروت" می داند و می نویسد:
«نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را به سبب ارتفاعی که دارد آله آموت گفتندی یعنی عقاب آشیان چه "اله" عقاب و "آموت" آشیان باشد.»
برخی نیز آموت را چنانچه در گویش تاتی مردم الموت وجود دارد، به معنای "آموخت" گرفته اند و از آن به این تعریف رسیده اند: عقاب دست آموز. عده ای هم اشاره به این می کنند که بن مایه کلمه الموت، ارموت، ارمود، امروت، اربو و امبرود (نوعی گلابی) است و از آنجا که در گویش تاتی گاهی «ر» به «ل» تبدیل می شود مثل «برگ» (بلگ)، پس الموت همان ارموت است که «ر» به «ل» تبدیل شده است.
محققان بر این نکته متفق القولند که الموت نام مصطلح منطقه کوهستانی شمال قزوین و جایی است که خداوندان الموت، قلعه های تاریخی این منطقه را مقر و پایگاه تبلیغ آیین اسماعیلیه قرار داده بودند. این منطقه در طول تاریخ از «رودبار» به «رودبار و الموت» تغییر کلمه پیدا کرده است، پس از مدتی "رودبار الموت" به بخشی گفته شد که قلعه حسن صباح (در نزدیکی ۵۰۰ متری روستای گازرخان) در آن قرار دارد و "رودبار محمدزمان خانی" یا "خشکه رودبار" به منطقه ای که قلعه لمسر (لمبه سر یا لمه در یا لمبسر) در آن جاست.
الموت در آن سوی مرزها شناخته شده تر از داخل ایران است و حضور آنرا در آثار هنری مختلف از سراسر جهان می توان دید:
• بازی کامپیوتری معروف و محبوب Assassin's Creed از منطقه الموت الهام گرفته است. کلمه Assassin که به معنی قاتل در فرهنگ لغت انگلیسی آمده از کلمه حشاشین در زمان حسن صباح گرفته شده است.
• الموت شهر پرنسس تامینا در فیلم شاهزاده ایرانی: ماسه های زمان معرفی شده است. البته مجموعه فیلم های "شاهزاده ایرانی" سند تاریخی ندارند و بیشتر بر اساس افسانه های محلی الموت ساخته شده اند.
• رمانی به اسم الموت در سال ۱۹۳۸ توسط نویسنده اسلوونیایی، ولادیمیر بارتول به رشته تحریر درآمده است. این رمان به عنوان مشهورترین محصول ادبیات اسلوونی شناخته می شود.
• نویسنده آمریکایی، جودیت تار مجموعه رمانهایی را با موضوعیت الموت به رشته تحریر درآورده است.
طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را کاملاً اجرا مینمودند. اما دشمنانشان آنها را ملحد مینامیدند. (ملحد = کافر، این کلمه اسم مفعول کلمهٔ لحد است و علت این که مسلمانان اسماعیلیان را ملحد میخواندند این بود که گمان میبردند پذیرفتن عقاید اسماعیلیان مانند آن است که انسان خود را دفن کند و سنگ لحد را بروی خود بگذارد)
تحقیق و پژوهش دربارهٔ این فرقه، مخصوصا باطنیان الموت کار دشواری است؛ زیرا باید مطالب را از بین صدها لعن و نفرین و تعریف و تمجید دریافت. پیرامون علت نامیده شدن آنها به باطنی سه دلیل ذکر شده است:
• چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی میکردند به باطنی معروف شدند.
• آنها معتقد بودند که آنچه را که در دینشان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت میکنند و بنابراین باطنی نامیده شدند.
• هدف باطنی انها بازگردانیدن ایران به شکوه و عظمت پیش از حمله اعراب بود.
هدف اصلی حسن صباح بازگردانیدن ایران به شکوه و عظمت پیش از حمله اعراب بود و از آنجایی که حسن صباح یک دین جدید را ترویج میکرد و با خلفای عباسی و حکام سلجوقی دشمن بود، بنابراین در ایران مخالفان بسیاری پیدا کرد و خلفای عباسی بر ضد او رسالاتی سرشار از دروغ منتشر میکردند و او را فردی خونخوار و ستمکار معرفی مینمودند.
مکتب صباح که به الموتیان نیز شناخته میشد، به نام حشاشین (حشیشیها) معروف بود که ریشه کلمه
Assassin (اساسین - به فارسی: قاتل، آدمکش) در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. به راستی کیستند این این حشاشین؟
حشاشین به اشتباه در بعضی منابع به مصرف کنندگان حشیش نسبت داده میشود؛ اما در اصل در زبان محلی ان زمان به "دارو"، حشاش میگفتند. در آن زمان بازارهای بزرگی در شهرهای اصلی به نام بازار حشاش یعنی بازار دارو فروشها بوده است. در کتاب خداوند الموت در اینباره آورده شده است:
«در قلعه ی الموت بازاری وجود داشت به نام "حشاش". البته این کلمه نباید با کلمه "حشیش" که نوعی مواد مخدر هست، اشتباه گرفته شود. حسن صباح این بازار را تاسیس کرد و دارو ها را با قیمت فوق العاده ارزان در اختیار مردم قرار می داد؛ چرا که معتقد بود اصلا درمان باید مجانی و رایگان باشد. به دلیل وجود تعداد زیادی داروفروش در این بازار، به آن بازارِ حشاشین می گفتند.»
پس اصلا "حشاشین" به معنای "قاتل" نیست! اما چگونه این کلمه به معنای قاتل و آدمکش به زبان انگلیسی وارد شد؟
با گذشت زمان و با اوج گرفتن جنگ های مختلف، نیاز به نیرویی نفوذی احساس می شد. نیروهایی که بتوانند ضربتی عمل کنند و بکشند و یا کشته شوند. به همین دلیل حسن صباح تصمیم به تشکیل چنین نیرویی گرفت. این نیرو ها در خود الموت اصلا بعنوان “حشاشین” شناخته نمی شدند؛ بلکه از دو دسته فدائی (نیرو های در حال آموزش زیر نظر “دایی” ها ) و فدائی مطلق (نیرو هایی که مخصوص قتل آموزش داده شده بودند) تشکیل شده بودند.
آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله میدانستند و به خود اجازه میدادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند. آنها فقط مخالفان خود را که برای گسترش اسماعیلیه خطرناک میدیدند میکشتند؛ هر چند مسائل ناشی از اشغال ایران و فساد روزافزون خلفای عباسی در رشد و گسترش این جنبش بیتاثیر نبود. شیوه حسن صباح در از بین بردن مخالفان کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل بود. برای آدم کشی آنها هیچگاه از زهر و تیر استفاده نمیکردند و هیچگاه از پشت به کسی خنجر نمیزدند، اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین میشدند یا کار آنها با زهر و تیر راحت تر میشد.
اولین کسانی که به مقام “فدائی مطلق” رسیدند و برای ماموریت عازم شدند دونفر بودند: خورشید کلاه دیلمی برای قتل جلال الدوله فرمانده ی سپاه خواجه نظام الملک (وزیر پادشاه وقت، سلطان ملک شاه سلجوقی) و محمد طبسی برای قتل شیخ یوسف بن صباغ. مهمترین این قتلها، قتل ترکان خاتون همسر ملکشاه سلجوقی بود. در اثر همین قتل ها سپاه حسن صباح توانست در جنگی که شکست خورده ی اصلی محسوب می شد، پیروز باشد.
به تدریج این قاتلین چون منصوب به الموت بودند و شغل الموتی ها هم دارو فروشی بود، در اروپای سده میانه به اسم "اساسین" (مشتق شده از اصطلاح "حشاشین" به معنای "داروفروش") معروف شدند. جنگویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهههای آغازین قرن ۱۲ میلادی در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپاییهای سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستانهای به هم پیوسته را نیز دربارهٔ کارهای مرموز و سری حشاشین و رهبر آنها، شیخ الجبل (که پیرمرد کوهستان مینامیدند) شایع ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید؛ و واژه "حشاشین" که ریشه آن (دارو و داروفروشی) فراموش شده بود، به عنوان واژهای معمولی به معنی "آدمکش" وارد زبان انگلیسی شد.
افسانههای بسیاری درباره اسماعیلیان هست و شایعکننده آنها نخست معاندان و مخالفان مذهبی آنها در میان مسلمانان بودهاند و سپس با شاخ و برگ بیشتر، جنگجویان صلیبی و وقایعنگاران مسیحی آنها را به غرب آوردهاند. این عمدتا از طریق نوشتههای آنان بود که واژه "اساسین" ( مشتق شده از کلمه حشاشین) وارد زبانهای اروپایی شد و بهعنوان مترادفی برای قاتلان حرفهای و سیاسی انتشار عام پیدا کرد.
اهریمنی شناختن فرقههای حشاشین از آن پس، و پذیرفتن بیچون و چرای چنان داستانها و افسانههایی تا به امروز، یکی از پدیدههای شگفتانگیز ادبی است. حتی واژهنامه معتبر آکسفورد (۱۹۸۹) همان اشتقاق نادرست را برای واژه Assassin به کار برده، یعنی:
«کسی که معتاد به خوردن حشیش است؛ واژه حشاشین در عربی برای پیروان فرقه اسماعیلی به کار میرود که خویشتن را با کشیدن حشیش یا شاهدانه، هنگامی که آماده فرستاده شدن برای کشتن پادشاهی و یا یک رجل سیاسی بودند، سرمست میساختند.»
لحن این تعریف صرفنظر از اشتباه تاریخی آن، از آن جهت جالب است که نشان میدهد ما چگونه هنوز تحت تاثیر افسانههای گذشته هستیم. بهویژه در زیرنویس انگلیسی بسیاری از فیلمها، Assassins به معنی تروریستها به کار میرود، درباره طالبان، عربها، فلسطینیها و ... بیشتر دنیای مغربزمین نخستینبار در نتیجه انتشار کتاب توصیف جهان مارکوپولو با حشاشین آشنا شدند. این کتاب که بعدها به نام سفرنامه مارکوپولو شهرت یافت، در آن روزگار از پرفروشترین کتابها شد و موجب پدید آمدن موجی از سفرنامهنویسی گشت.
تا مدتهای مدید، جهان؛ سفرنامه مارکوپولو را بهعنوان کتابی مستند و موفق میشناخت تا اینکه یکی از جدیدترین پژوهندگان به نام فرانسس وود در کتاب جذاب و دلنشین خود به نام آیا مارکوپولو به چین رفت؟ درباره مارکوپولو و صحت انتساب کتاب به او شک بسیار کرد و به این نتیجه رسید که کتاب مارکوپولو به احتمال قوی حاصل تخیلات و خیالپردازیهای جاندار مارکوپولو و روستیجلو (بازنویسیکننده و مولف کتاب مارکوپولو) بوده است. به هر حال، توصیف مارکوپولو از استاد بزرگ آدمکشان (حشاشین) و قلعه معظم او در الموت و باغ بهشت معروف او یکی از پردرنگترین اسطورههای شرقی است که از اروپای سدههای میانه به ما رسیده است.
داستان چنین میگوید که "استاد بزرگ" (حسن صباح) در قلعه دوردست تسخیرناپذیری زندگی میکرد و در آنجا توطئه میچید که جهان اسلام را تسخیر کند؛ در پی این رویا فداییان متعصب را میفرستاد تا دشمنانش را از پای درآورند. داستان اینگونه ادامه مییابد که این فداییان پیش از آنکه ماموریت مرگبار خود را بیاغازند، به دستور رهبر حشاشین به آنان شرابی آمیخته به حشیش میخوراندند و در حالت بیهوشی با چشمانی بسته آنان را به باغی بسیار زیبا منتقل میکردند که در آن جویهای شیر و عسل جاری بود و دختران زیباروی در آن به دلبری مشغول بودند. پس از گذشت چندین روز از سکونت جوانان در این بهشت ساختگی دوباره به آنان داروی مخدر خورانده و به نزد رهبر گروه میبردند. در این هنگام رهبر از آنان میپرسید که: "کجا بودید؟" جوانان همگی پاسخ میدادند: "در بهشت!" سپس رهبر حشاشین به آنان میگفت که به خواست من بود که شما وارد بهشت شدید و اگر میخواهید دوباره به آنجا بروید باید آنچه را که من امر میکنم به جای آورید. در این هنگام جوانان برای ورود دوباره به بهشت حاضر به هر گونه جانفشانی برای رهبر خود بودند.
فداییان باطنی، بسیاری از سران سلجوقی را کشتند و این کار را نیز در زمان جانشینان حسن صباح از جمله کیابزرگ امید ادامه دادند. نهضت آنان نزدیک به ۹۵ سال ادامه داشت تا اینکه هلاکوخان شعلهٔ این جنبش را خاموش کرد و آخرین رهبر آنان که رکن الدین خورشاه نام داشت را به قتل رسانید.
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
از بین سه رمان که همزمان در مورد فرقه اسماعیلی و حسن صباح اپلود شدند تنها رمانی که ارزش تاریخی دارد فقط آشیانه عقاب هست اون دوتای دیگه افسانه هستند