
آلکاتراز
نویسنده : جیم کوئیلین
مترجم : منصوره وحدتی احمدزاده
انتشارات : پرگل
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۵٫۸۴MB
صفحات : ۳۸۶
نویسنده : جیم کوئیلین
مترجم : منصوره وحدتی احمدزاده
انتشارات : پرگل
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۵٫۸۴MB
صفحات : ۳۸۶
برای حفظ حق کپیرایت، این کتاب بدون لینک دانلود قرار دادهشدهاست. لطفا اگر قصد فروش کتابهای خود در لیلیبوک را دارید، از طریق فرم تماس با ما با ما در ارتباط باشید.
کتاب آلکاتراز زندگینامه واقعی جیم کوئیلین؛ یکی از زندانیان آلکاتراز به قلم خودش می باشد. در این کتاب نویسنده ضمن آشکار ساختن علل ناکامی ها و به بیراهه کشیده شدن مسیر زندگی اش، تاثیر فقدان کانون گرم خانواده و عشق و محبت را به وضوح به تصویر می کشد.
این کتاب علاوه بر اینکه از شور و هیجان خاص خود برخوردار است، و هر لحظه خواننده را با وقایعی هیجان انگیز روبه رو می کند، پیام های گوناگونی را نیز به خواننده می رساند. جیم خواننده را با فراز و نشیب زندگی خود، از دوران کودکی تا طی مراحل نوجوانی و میانسالی، همراه می سازد. او از فضای درون زندان، بی حرمتی ها و پایمال شدن روح و جسم انسانها و نیز فقدان آزادی درون آن دیوارها چنان سخن می گوید که خواننده با تمام گرفتاری ها و آلام خویش، یکباره به خود می آید و برخورداری از این بدیهی ترین حق انسانی یعنی "آزادی" را با تمام وجود ارج می نهد.
زمان: 1981-1919 میلادی
مکان: ایالات متحده آمریکا (ایالت کالیفرنیا: شهر سان فرانسیسکو)
ما هر روز از آلکاتراز نظاره گر دنیای بیرون با تمامی شکوهش بودیم و هر روز این مناظر به ما یادآوری می کرد که چگونه زندگی خود را به نابودی کشیدیم و آن را تباه کردیم. وقتی باد از طرف سانفرانسیسکو می وزید و به صخره ها می خورد، ما صدای موزیک و خنده و شادی افرادی را که در باشگاه یاچت بودند، می شنیدیم و یا صدای فریاد شادی آنهایی که با کشتی گذر می کردند، به وضوح به گوشمان می رسید. در حالی که خود در سلولهای دلتنگ و غم انگیز انفرادی مان بودیم. این مناظر و این صداها با فشارها و تشویش ها و یاس و تنهایی ما می آمیخت و به ما ندا می داد که در این محیط عمرمان به پایان خواهد رسید. به علاوه ما می دانستیم که دوره محکومیتمان طولانی است و زندانیان خوبی هم نبودیم، پس می بایست مدتهای مدید را در این زندان بگذرانیم و این افکار، این حقیقت را که در زندان خواهیم پوسید، در ذهنمان تثبیت می کرد.
آلکاتراز در نفرت، خشونت، عصبانیت و تنهایی خلاصه شده بود و تعجبی نداشت که عده ای نتوانند به زندگی در آن ادامه دهند و جان عزیز خود و یا دیگران را حفظ نمایند. هر چه دوره محکومیت طولانی تر بود، محرومیت بیشتر می شد و احساس اینکه "چرا باید به این زندگی ادامه بدهم" را در زندانی تشدید می کرد و بخشی از افکار روزانه او را همین مسئله تشکیل می داد. تنها راه رهایی از این وضعیت دشوار، فرار بود که آن هم همیشه با فکر مرگ، همراه بود. من معتقدم که این وضعیت اغلب سبب می شد آنان به طور ناخودآگاه آرزوی مرگ کنند، چرا که احساس می کردند طریقه زندگی آنان ارزش ادامه دادن به آن را ندارد. گاه مرگ به این چنین زندگی ارجحیت می یافت. هیچکس از چنین افکاری رها نبود ...
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
آقای قربانی عزیز،فقط خواستم از زحمات شماسرور گرامی تشکر کنم،خداوندبرعزتتان بیافزاید،