
تاراس بولبا
نویسنده : نیکلای گوگول
مترجم : گیورگیس آقاسی
انتشارات : پیروز
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱٫۹۲MB
صفحات : ۲۳۲
نویسنده : نیکلای گوگول
مترجم : گیورگیس آقاسی
انتشارات : پیروز
زبان : فارسی
فرمت : PDF
حجم : ۱٫۹۲MB
صفحات : ۲۳۲
Taras Bulba (به فارسی: تاراس بولبا) رمانی است نوشته نیکولای گوگول، نویسندهٔ روس که در سال ۱۸۳۵ میلادی به همراه چند داستان دیگر در مجموعهٔ میرگرود انتشار یافته است. گوگول در این داستان راجع به زندگی قزاقی به نام تاراس بولبا و دو پسرش اُستاپ و آندری سخن میگوید و شرح حال زندگی آنها اعم از رشادتها و خیانتها را توصیف میکند.
داستان تاراس بولبا، به دلیل اهمیتی که داشت و توفیقی که بعدها در بین مخاطبان حاصل کرد، بصورت رمان جداگانهای به چاپ رسید و اکنون اگر معروفترین اثر گوگول نباشد، بی شک یکی از شناخته شدهترین و معروفترین رمانهای او به شمار میرود. درون مایه داستان تاراس بولبا ستایشی است از قوم قزاق و شرح شیوه زندگی و احوالات و آداب و رسوم ایشان. گرچه به نظر میرسد گوگول در وصف ویژگیهای عجیب و منحصربهفرد قزاقها اندکی زیادهروی کرده باشد؛ اما شخصیت تاراس بولبا را میتوان آیینه تمام نمای یک قزاق واقعی که طبیعتی شجاع و وحشی دارد برشمرد. در سال ۱۹۶۲ فیلمی از داستان تاراس بولبا با همین نام به کارگردانی "جی. لی. تامپسون" و با بازی "یول براینر" و "تونی کِرتیس" ساخته شد.
زمان: قرن هفدهم میلادی
مکان: اوکراین
قرن هفدهمِ اوکراین قرن آشوب است، قرن شمشیر و جنگ که هر کس که در خور نام انسان است در حال پیکار است. "تاراس بولبا"، قزاق پنجاه سالهای که همچنان آماده جنگیدن و کشتار در راه اعتقاد خود است، با دو پسرش "اوستاپ" و "آندری" به اردوگاه قزاقها در "سیچ"، واقع در جزیرهای در رود "دنیپر"، میروند. شب و روز در استپها، اسب میتازند و درست هنگامی به آنجا میرسند که قزاقها پشت به هزیمت داده از قایق پیاده میشوند و با خشم تمام نقل میکنند که «یهودیها، کلیساهای ما را میگیرند و کاتولیکها، مسیحیان ارتدوکس را به ارابه میبندند، چطور میتوان در سرزمین روس این همه از دست کفار شکنجه دید و تحمل کرد!»
جنگ آغاز میشود و قزاقها پس از آنکه تمام یهودیان دور و بر را به رود دنیپر میاندازند، به غارت دهات آنها میپردازند. هنگام حمله به یک قلعه، جوانترین پسر تاراس، یعنی آندری، که در "کییف" عاشق دختری لهستانی شده بود، به خودیها خیانت میکند و به دشمنان میپیوندد، اما اسیر میشود و خود تاراس بولبا او را میکشد. اوستاپ پسر بزرگتر نیز سرنوشت بهتری ندارد؛ او هم به دست لهستانیها اسیر میشود. تاراس که از مرگ خسته است میخواهد پسرش را نجات دهد، ولی از بخت بد شاهد شکنجه علنی فرزندش میشود و کاری نمیتواند بکند. تنها کاری که میکند این است که با فریاد به پسرش میفهماند که در آنجاست و شاهد قهرمانی اوست و قول میدهد که انتقامش را بگیرد. از این پس، تاراس حالت سبعیت و درندگی پیدا کرده، به سیچ برمیگردد، نخست سرهنگ سپاه بزرگی و سپس فرمانده لشکر مستقلی میشود و تخم ویرانی و وحشت را در شهرهای لهستان میافشاند ...
دیدگاه خود را وارد کنید